شب تنهایی
شب تنهایی
تو کاری با دلم کردی که در خوابم نمی دیدم
چه پرخون شد دهانم ازهمان دستی که بوسیدم
نباید من ز دستت شکوه میکردم به نااهلان
به دل گفتم همان دم که تو را با دیگری دیدم
به جان آورده بودم تا زعشقت دل کَنم اینبار
زبی رحمی به جوش آمد دلم ازبسکه جوشیدم
دلیلش را که فهمیدم نمیدانم چرا میگفت
تنم را بر تنت دیدی که یک بارم نمالیدم
چرا تنها نرفتی تا نمیرم من از این رفتن
تو رفتی با دلت اما ز هم دیدی که پاشیدم
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |